پناهگاه، حداقل برای بعضی از مردم، ممکن است بهتر در یک پناهنده دیوانه پیدا شود. اوكار ماتزارات از كمك به يك آلبوم تصاوير خانوادگي كه از طريق تماشا و بي نظير چشم برونو، پرستار او، از تختخواب بيمارستاني سفيد رنگي فلوريشن خود پرده برمي دارد، نه تنها داستان او را، بلكه از كشورش نيز بيان مي كند.
اوسر، به رغم کمبود رشد خود، مرد خود را بسیار دوست دارد و تصمیم می گیرد بین صدای اول شخص و سوم شخص حرکت کند. درامد راه خود را برای از بین بردن از خانواده اش و وقایع در اطراف او. او هر درام جدیدی را جایگزین می کند، فقط روزهای طولانی را تحمل می کند؛ چنین است دیوانگی از داستان در حال رسیدن؛ بنابراین سرکوبگر واقعیتی است که او قصد دارد فرار کند.
هنگامی که گراس جوان در سال 1950 میلادی پاریس را در پاریس نوشت، او مجسمه ساز، هنرمند و شاعر و هنرمند و هنرمند و هنرمند و هنرمند و هنرمند و هنرمند و هنرمند و هنرمند و هنرمند بود و قصد داشت با چند نسخه از تاریخ آلمان که تا به حال آموزش داده شده بود، زندگی کند. درام قلع ترکیبی از تاریخ، داستان ترسناک، کارتون Burlesque و افسانه ی طنز با تصاویر پر جنب و جوش و حیرت انگیز است. در سالهای متمادی، سالهای ناب از داستان روایت های توماس مان که در سال 1929 جایزه نوبل را کسب کرد، دو سال پس از تولد گراس، حذف شد.
اگر این بزرگترین رمان قرن بیستم باشد، با احترام به یلیسهای جیمز جویس، این نخستین جادوگر جادویی میتواند این باشد.
خرید کتاب طبل حلبی
جستجوی کتاب طبل حلبی در گودریدز
معرفی کتاب طبل حلبی از نگاه کاربران
طبل حلبی :٢-نگاهی به محتوا
.از دید محتویی کتاب را میشود از چندین لایه و چندین زاویه برر سی کرد
١-لایه داستانی :
اسکار کودکی که با رشد کامل عقلی به دنیا می آید , در ٣ سالگی برای مقابله با آینده از نظر او خسته کننده و مسخره ی که والدینش برایش تدارک دیده اند ,تصمیم میگیرد رشد جسمی خودش را متوقف کند. و بعد ازآن تبدیل به کوتوله عقب افتاده ولی در حقیقت روشنبینی میشود که همه چیز را میبیند و میفهمد .در این مرحله تنها راه ارتباطی او با جهان پیرامونش نواختن طبل است.
او در پناه این کوتولگی ظاهری ,به همه جا سر میکشد ,همه چیز را میشنود و میبیند .طبل های حلبی متعددی که اسکار در طول این زمان همیشه با خود دارد,به مثابه دوربین یک خبرنگار همه چیز را ثبت میکنند. طبل اوهم میبیند و میشنود و هم فریاد میکند و بازگو میکند و حتی اعتراض میکند.
اسکار به همراه طبل اش قدم به قدم در گناهکاری زمانه خودش همدست میشود اما در همان حال همه گناهان خود و همه اطرافیان و تاریخ زمان خودش را ثبت میکند و در آستانه ٣٠ سالگی شرح تلخ همه این گناهان زمانه را به دل@ کاغذ های بیگناه @ میسپارد تا جاودان بماند.
اسکار قهرمانی ضد قهرمان است.او در زمانه نازیها زندگی میکند, اما ویژگیهای ظاهری او
درست نقطه مقابل ایده ال نازی هست :
او زشت , ناقص وضعیف است, نیمه لهستانی است, منتقد و تمسخر گر است ,تقدسی برای هیچ چیزی قائل نیست, فردیت خودش را با استحکام حتی به قیمت تظاهر به عقب افتادگی حفظ میکند , و این در تضاد با یکسان سازی دولتی مورد علاقه نازیها است.
او به هر جور ایمان بدبین ا ست, بدبین به ایمان دولتی ,و به ایمان کلیسایی . او خودرا حقیقی تر از مسیح میداند .
او بر خلاف مدل شر یا خیر, سفید یا سیاه نازیها, شخصیتی مخلوط است ,پر است از دوگانه های متضاد: او پسر پدری نامعلوم است ,ماتزارت و برونسکی, یکی از حزب نازی, یکی از پست لهستان.او گوته و راسپوتین را دوش به دوش هم در خود حمل میکند. در غسل تعمید اش ندای شیطان و خدا را با هم میشنود,او هم گناه میکند و هم ازگناه بر می آشوبد.او با نیرویش هم تخریب میکند هم میسازد. فریادش هم شیشه میشکند هم نقش بر شیشه میتراشد,طبل او هم نوای نامفهوم و فریاد سرگشتگی است ,هم نوای شور آفرینی که آدمها را از خود بیخود میکند.
٢-طبل حلبی یک روایت داستانی از تاریخ
فرانسيس فورد کاپلا در خصوص طبل حلبي گفته است که :کتاب مربوط به قرن بيستم نيست بلکه خود قرن بيستم است
در زمینه وحاشیه کتاب ما ,زندگی روستایی, گذار از روستابه شهرنشینی ,از کشاورزی به صنعت , جنگ, رشد تکنولوژی,تولیدانبوه,مدرنیسم,توتالیتاریسم,بحران اقتصادی, ایجاد و تقابل ایدولوژیها,نازیسم,فاشیسم, سوسیا لیسم,کمونیسم,پوپولیسم و ... را میبینیم.کتاب اول مربوط به دوران رشد و پاگیری نازیسم است.کتاب دوم در جنگ میگذرد و کتاب سوم پس از جنگ است.
میبینیم که خشونت نازیسم آرام آرام و نامرئی مثل همان جریان گاز درلوله های گازآشپز خانه ها در میان شور و شوق و بیخیالی روزمره به درون خانه ها نفوذ میکند ,برخشونت و نفرت نهفته در بازیهای کودکانه سوار میشود,در میان کارت های بازی اسکات رخنه میکند ,از راه مدل های حزبی به سینه ها راه می یابد وهمه چیز را به فنا میکشد. اسکار به کلیسا پناه میبرد ,طبل اش را به گردن مسیح می اندازد ,و از او معجزه ی میخواهد ,اما مسیح سکوت میکند ,همچنان که کلیسا در زمانه نازی سکوت کرد.اسکار به سنگرهای جنگی سر میزند و بیداد آنجارا هم میبیند.تقریبا اغلب فراز های اصلی جنگ,ولو به اشاراتی در کتاب آماده است.
جنگ تمام میشود,مردم در فقر و بحران ما لی دست و پا میزنند,اصلاح ارزی میشود,و جان بدر بردگان ,نقش های جدیدی را بر عهده میگیرند.ببرا که زمانی برای خوشی سربازان جنگ ,نمایش میداده, بعد از جنگ هم مرد قدرتمند و ثروتمندی میشود.هنر رونق میگیرد.مردم آرام آرام به زندگی برمیگردند و تجارت و کار رونق میگیرد اما هنوز دردها و زخم های جنگ به این زودیها خوب نمیشود. شرم و گناه جنگ بر آلمان میماند , و ترس و بیم بازگشت آنهمه سیاهی و شرارت در درون همه بازماندگان,پیروز و شکست خورده ,باقی میماند.
٣- اسکار به مثابه آلمان
به نظر من اسکار میتواند نمادی از ملت آلمان باشد.و این مهمترین و زیباترین لایه کتاب است به نظر من.
قبل از جنگ ,او اسکار /آلمان آرام آرام درگیر بازی و زندگی است. آرام آرام رشد میکند و آرام آرام بیمار و غیر طبیعی میشود. خود را از جریان عادی رشد باز میدارد,چون ازنقشی که دیگران برای او در جهان تدارک دیده اند را ضی نیست,و آرام آرام شرارت و بدیهایش بروز پیدا میکند.همه تحقیری که از سوی دیگرانی که کامل بودن او را درک نمیکنند, به او اهمال شده است, سر باز میکند, همه استبداد نهفته در درونش بیدار میشود .او خود را برتر میداند, از نگاهی بالا به همه نگاه میکند,مسیح و نجاتبخش جهان میداند خود را .از قدرت تخریبگر فریادش استفاده میکند تا دیگران را به زیر قدرت خود بکشند .
او مخلوطی از همه ویز گیهای نهفته در یک ملت است, هوش و حماقت , رقت و بیرحمی ,میل گاه افسا ر گسیخته و حیوانی جنسی, ترس و بی باکی,ناتوانی و قدرت ... طنز و تراژدی در سرگذشت او همچون تاریخ آلمان به هم در تنیده است. او حرف نمیزند, فریاد میکشد و طبل میزند.
او هم تخریب میکند و هم هنرمند است.نژادی مخلوط دارد ,لهستانی و پروسی,مثل رنگارنگی ملت آلمان.( دامن چند لایه مادربزرگ اسکار هم نمادی از چندین لایه بودن این نژاد است.)او کوتاه مانده است ,برخلاف ادعای نازیها قیافه اش زیباترین و نژادش یک دست ترین و برترین نیست.
اسکار مستقیم یا غیر مستقیم عامل مرگ عزیزان خود میشود,مثل همکاری خواسته وناخواسته ملت آلمان با نازیها که به از بین رفتن بسیاری جانها انجامید.
با پایان جنگ و شکست, بر بالین آخرین قربانیان خود (تدفین ماتزارت) اسکار/آلمان در همه چیز تجدید نظر میکند,طبل را به گور می اندازد . در حین گریز وعقب نشینی بیمار میشود,تب میکند و در هذیان این تب تصمیم میگیرد که دوباره رشد کند!او زبان میگشاید تا مثل سایرین حرف بزند.تب فرو مینشیند,زبان گشاده میشود , فقر و فلاکت و سرگردانی بعد از جنگ شروع میشود, اما فقط کمی به قد او اضافه میشود این رشد کامل و نرمال نیست, اسکار قوز در می آورد و کج و کوله میشود.
اسکار /آلمان پس از جنگ اگر چه دیگر کوتوله بی زبان و فریاد کش قبلی نیست, اما نرمال هم نیست, آلمان تکه تکه شده و بدقواره ای است , قوزو ظاهر کج و کوله او یادگار و نماد همه گذشته کج راهه او است.قوزی که او همیشه باید با خود حمل کند تا فراموش نکند ...
آلمان محکوم و متهم ومقصر میشود ,حتی گاهی به گزافه.قوزاسکار ,نماد کجرویهای اسکار /آلمان مثل مدل مورد توجه هنرمندان میشود, اورا در قالب هیولایی میسازند و میکشند که طبیعی نیست ودراسطوره ها آمده است. و او شرمسارو درمانده , برای بقا, بزرگنمایی زشتی هایش را و نادیده گرفتن آبی عمیق چشمانش را در آثار دیگران میبیندولی دم نمیزند .
او متهم است , در گوشه آسایشگاهی بستری/زندانی است. به ٣٠ سالگی رسیده که نماد پا گذاشتن به دوران پختگی و تعقل است.اینجا است که,با بازگوکردن و نگاه کردن به گناه های خود و دیگران, با ثبت کردن همه آنها بر کاغذهای پاک و عفیف این @ گناه عمومی@ را میپذیرد و به آن اعتراف میکند.و پس از آن است که بخشیده میشود و نوید رهایی از آسایشگاه / زندان را میگیرد.
اما اسکار /آلمان دلخوشیهای بیهوده ندارد, میداند که بیرون در جهان فردا ,درست مثل بالای آن پله های برقی در پاریس ,خبری از دامن گسترده و چند لایه مادر بزرگش که مامن آرامشی بود , نیست تا@ او و همه کسانیکه چون قابی زندگی او را در بر گرفته اند@ در خود پناه بدهد.آنجا جهان واقعی است با آشپز سیاهش .
اما او در آستانه ٣٠ سالگی انقدر بالغ شده که بتواند روبروی گذشته خودبایستد, آنرا با همه زشتیهایش ببیند و از همه شرارتهای نهفته در درون خود در قالب آشپز سیاه حرف بزند. آشپز سیاهی که هنوز هم هست, همیشه بوده است و در آینده هم هموار ه بیم آن خواهد بود.
اما اگر آشپز سیاه همیشه از پشت سرمی آمده است , پس از این, فقط به واسطه همین آگاهی و اعتراف , جلوی روی او قرار میگیرد ,یک رویایی رودررو . اسکار /آلمان حالا میخواهد ببیند , حرف بزند و به استقبال زندگی برود,حتی در سایه این آشپزسیاه ترسناک.
گراس از زبان آلمان گناه عمومی را میپذیرد و چهره آشپز سیاه را عریان میکند, به امید آنکه دیگر بچه های نسل آینده سرود آشپز سیاه را نخوانند.
تمام راه هایی را که امروزه روز پیش پا ی یک جوان ٣٠ ساله گشوده است باید آزمود و البته بهترین راه آزمودن این راهها طبل است.اینست که ترانه ای را که پیوسته برایم زنده تر و وحشت انگیزتر میشود بروی طبل می آورم و آشپز سیاه را فرا میخوانم و از او پرس و جو میکنم تا فردا صبح زود بتوانم به پرستارم برونو خبر بدهم که اسکار ٣٠ ساله بعد از این خیال دارد در سایه لو لو خورخوره ای که سیاه تر و وحشت انگیزتر میشود ,چه راهی پیش گیرد و چه جور زندگی کند.........دیگر از اسکار نپرسید که او که بود.دیگر هیچ کلمه ی برای وصف او ندارم.زیراآنکه اول پشت سرم مینشست و بعد قوزم را میبوسید ,از این به بعد به پیشبازم می آید.
آشپز سیاه بود و همیشه پشت سرم بود.
و حالا از پیش رویم به پیشبازم میاید و هنوز سیاه است
,با ارز قاچاق در بازار سیاه معامله میکرد
ولی بچه ها اگر روزی آواز بخوانند ,دیگر نمیخوانند
@بگو دده آشپز سیاه آنجا است,هست هست هست
در پایان یک کتاب سراسر شرح سیاهیها و شرارت های بشری , من در پناه شجاعت دیدن و اعتراف به گناه , بارقه امید به آینده بهتر را از زبان گراس میخوانم و به خودم میگویم :خوشا بحال آلمان که گراس و گراس ها را دارد..
مشاهده لینک اصلی
از گونتر گراس بسیار شنیده بودم. چندبار از دوستان کتابخوان، چندین بار در کتابفروشی دست دوم فروشی جلگه، در صحبت کتاب خوان های غریبه اما آشنایی که به دنبال کتابی از گونتر گراس می گشتند تا کمی «ادبیات جدی و ناب» بخوانند و من هم مانند هر کتاب خوان دیگری که وقتی پای کتاب خوب وسط باشد خود به خود اشتیاق خواندنش را دارد، دلم می خواست به پای داستان گویی گراس بنشینم.
دو کتاب از گراس از کتابخانه دانشگاه گرفته بودم. در حال کندن پوست پیاز و طبل حلبی. آن یکی که واقعا اشکم را درآورد. مدت زمان زیادی از من گرفت و خواندن صفحه به صفحه اش کندن پوست پیاز بود. با این حال ناراضی نبودم. بعد از ناخنک به چند کتاب دیگر، بالاخره طبل حلبی را برداشتم...
ساعت از دوازده شب گذشته بود. یک قسمت از سریال دکتر هاوس را دیده بودم. خیلی خوابم می آمد طوری که در وسط سریال به آن خوبی می خواستم بخوابم. طبل حلبی را برداشتم تا فقط چند صفحه ای از آن را بخوانم و خواب سریع خودم را تضمین کنم. اما جنس این کتاب از چیز دیگری بود. با آن خستگی تا صفحه های پنجاه شصت کتاب را خواندم. هر بخش که تمام می شد می گفتم فقط چند صفحه دیگر و همین طور می رفتم جلو. خواب رفتن آن شبم را یادم نیست.
طبل حلبی را با اشتیاق می خواندم و هربار که از تعداد صفحات پیش رویم کم می شد ناراحت می شدم. گاه بعضی روزها نمی خواندم تا دیرتر تمام شود و هفته پیش که به سی صفحه پایانی کتاب رسیدم دست از خواندن کشیدم. دیروز بالاخره کتاب را تمام کردم و فعلا با اسکار طبل زن خداحافظی.
طبل حلبی کتابی عجیب و بسیار هوشمندانه است. هر پنجاه شصت صفحه یک بار اتفاقی می افتد که انرژی تازه ای به داستان می دهد و در عین حال تا صفحه های آخر حوادث و صفحه های اولیه نیز به نوعی یادآوری می شوند.
شخصیت اصلی کتاب نیز بسیار عجیب است و مسلما به یکی از شخصیت های فراموش نشدنی شما تبدیل می شود.
یک چیز دیگر، و اینکه ترجمه نیز چیزی در حد شاهکار است.
مشاهده لینک اصلی
\"قلع درام\" یکی از اولین طرفداران آنچه که بسیاری از خوانندگان از \"واقع گرایی مگسی\" میپرسند، جایی است که اتفاقات جادویی یا خارقالعاده در یک دنیای عمیق واقع بینانه رخ می دهد. اصطلاح، با این حال، چیزی از نامزدی است. چیزی بیش از واقعیت جادویی نیست، از انعکاس خیره کننده نور خورشید از یک پنجره پنجره اتومبیل، از هزاران رنگ که در یک ابر ساده، صورتی، سفید، آبی یا عمیق قرمز وجود دارد. واقعیت این است که لغزنده ترین مفاهیم، غالبا غریبه تر از آن چیزی است که مردم فکر می کنند، افرادی که از طریق زندگی از خواب بیدار می شوند، ناآگاه هستند که زمین که در آن راه می رود، از طریق فضا در یک هزار مایل در ساعت نفوذ می کند. ادبیات، در قالب خالص ترین آن، باید زندگی جادویی و جهان را کشف و جشن بگیرد. «قلع درام» در بهترین حالت قادر به رسیدن به این هدف است، هر چند کمبود های آن، به ویژه در انتهای کتاب، درخشش سبک روایت جلا و روحیه شگفت انگیزی از شخصیت ها را در بر می گیرد. یک پسر متولد شده با تمام دانشکده های خود دست نخورده است. او تصمیم می گیرد که در سن سه سالگی رشد کند. او می تواند با استفاده از صدای شفاف شیشه اش را بشکند، او را با طبل او بینش می کند و یک باند هودلوم های جوان را انتخاب می کند تا او را به عنوان مسیح خود انتخاب کند. او در همه زمان ها با یک درام قلع همراهی می کند؛ اجازه دهید خواننده اجتماعی و سیاسی فکر می کند که درام را به عنوان نماد نازیسم یا فاشیسم تفسیر می کند؛ برای من، درام نشان دهنده تعجب از وجود اسکار است؛ درام های او شخصیت های مختلف خود را نشان می دهد؛ تاریکی مردی که به دنبال (و موفق شد) پدران واقعی و پدر و مادریش را به قتل رساند و به عنوان یک مرد و بیگناه به عنوان یک مرد که عمدا خود را برای قتل به قتل رساند، مرتکب نشد، به طوری که یک دوست می تواند او را بگیرد نام در روزنامه چمن وقتی شخصیت های شخصیت خود را توصیف می کند، نویسنده ای باشکوه و حساس است. درست همانطور که آلفرد مزارات قادر است شعر درونی خود را از طریق سوپ بیان کند، بنابراین گراس می تواند ماهیت هر شخصیت را از طریق ویژگی های فیزیکی خود کشف کند؛ ابتدا او هیچ چیز را تنها دو عنصر بی رنگ آشکارا پر از انعکاس ها و بازتاب ها مشاهده نکرد، همه چیز در کوتاه مدت انتظار میرود که چشمان پر شود، و پس از آن مجبور شد اعتراف کند که بازتاب در چشمان من بهتر یا بدتر از آنچه در هر گودال کلاس اول دیده می شود، فراخوانی تمام خواسته های خود را فرا گرفته، حافظه خود را متمرکز کرده و خود را مجبور کرده است مدار خود را برای پیدا کردن خاکستری مادرم، اما به همان شکل چشمان که به مدت چند سال منعکس شده احساسات اعم از خیرخواهی به اشتیاق به نفع او. \"Coalescment چشم های اسکار از آبی عمیق، حساس و هنرمند، پدرش (ناشناخته)، با درخشش درونی لچریوزهای درخشان، جان برنسکی، که نورش توسط یک گلوله نازی خاموش شده بود، به خاکستری غمگین و مودبانه چشم مادرش منعکس شده بود. شخصیت گربه ها با غریبه بودن دنیای پیرامون آنها، از مارکوس، اسباب بازی یهودیان، که در آن زندگی می کردند، تحت تاثیر شوهرش، آلفرد و عاشق Jan بود، صاحب مغازه، به لوا شجرگر و یا Faustian Bebra سربرگ الهی، آرایشی عالی از شخصیت های گراز، در مقایسه با ظهور نازیسم که در طول رمان، ناسیونالیسم و وسواس های آن با لباس و راهپیمایی ها اتفاق می افتد، ایستادگی می کنند، ایجاد یک نژاد مردم یونانی که به سمت عدالت جمعی خود راه می یابند، از نازیسم با آرزوی خلاص شدن از جهان هنر و فردیت است و منجر به مرگ مارکوس شد، که هنگام مرگ او تمام اسباب بازی های دنیا را با او به ارمغان آورد. \"قلع درام\" این شخصیت ها را جشن می گیرد، اما نه به لحاظ احساسی و نه حتی \"واقعیت\"، در عوض به نظر می رسد که چگونه زندگی و سرنوشت خود را در ناحیه چرخش نازی از ماشین نازی گرفتار شد. راوی ، اوسر، در شعر او بیشتر به توصیف زنان مختلف او را دوست دارد یا در عشق در طول رمان؛ از Roswitha با دارچین او، بوی کریسمس به wafts وانیل که از ماریا، که عقل او اسکار هرگز قادر به واقعا تعیین نمی کند، بوی یکی از عبارات شعری ترین در کتاب توصیف اولیه خود را از ماریا، \"ماریا زیبا\" است؟ او چهره ای دور و تازه شسته شده بود و چشم هایش خاکستری با چشمان خاکستری شبیه شلاق های کوتاه اما ممتدش را داشت و درختان تاریک و تاریک که بیش از بینی به هم خورده بودند سرد بود اما سرد نبود. گونه های پر از آب \"هنگامی که بسیار سرد بود، پوست آنها بیش از حد شدید و آبی رنگ بود و به شدت ترک خورده بود - به هواپیماها که چهره او ساخته شده بود یک تعادل آرامش بخش بود که به ندرت توسط بینی کوچک، اما نه زیبا و کمیک خود را مختل هر چند کوچک به شکل بسیار خوبی بود. پیشانی او کوچک و دور بود، بسیار زود با چاقوهای عمودی فکری به سمت وسط مشخص شد. از معابد، قهوهای مایل به زرد، موهای کمی فرفری که هنوز درخشش تنه های مرطوب وجود دارد، به شدت روی سر گرد کوچکش، که مانند مادر Truczinskiâ € ™ ثانیه، نشانه کمی از یک گوشه نشین، نشان می دهد. هنگامی که ماریا لباس سفید خود را گذاشت و جای او را گرفت ...
مشاهده لینک اصلی
تخصیص داده شد: یک زندانی در یک موسسه ذهنی ... اسکار، راوی \"Drum Tin\" (به غیر از چند صفحه کوتاه ...) داستان خود را با پذیرش مستقیم شروع می کند و با احساس فوری از آشنایی با ما، به نظر می رسد که او برای مدتی شناخته شده است، و قبل از صحبت کردن، به عنوان اگر ما به این گفتگو اواسط نزدیک، تقریبا در میان جمله است. ما هیچ چیز دیگری را نمی دانیم، حتی نامی نداریم، اما ما می دانیم که سخنرانی زندانی یک نهاد روانشناختی است، و ما می دانیم که ما با او آشنا هستیم. گراس کنار مجسمه Oscar در دانزيگ / گدانسک ...... و بعدا به نصب اضافه می شود. درخشان این کتاب بخشی از طریق ترکیب آن عجیب و آشنا است. بخشی و صمیمی اسکار بازتاب زندگی خود و حتی پیش از ازدواج و پایان کتاب است، ما یاد می گیریم که او چه کرده است. ما با مادربزرگ قبل از قرن بیستم شروع کردیم و در آلمان بعد از جنگ به پایان رسیدیم، بعضی اوقات قبل از این که گراس این رمان را در سال 1959 نوشت. اما اعتبار اسکار به عنوان راوی، حتی از اولین پذیرش بالا، همیشه در سؤال: او به طور مرتب سوالاتی را مطرح می کند، لحظاتی را اصلاح می کند، آنها را متفاوت می کند ... و سورئالیسم اغلب در این بازتاب ها وارد می شود. چمن دارای یک راه است که آن را به نظر نمی رسد بسیار عجیب و غریب، اما هنوز هم باور نکردنی در همان زمان، تقریبا به نظر می رسد که خواننده نیز در موسسه ذهنی است. من، خشمگین: â € ~ زباله های الگورگریک! â € ™ برای یک نویسنده آلمانی که دوازده ساله بود وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد و در دنزیک متولد شد (جایی که، به نوعی جنگ آغاز شد) سخت است که این کار را به صورت تلخی به عنوان پاسخ آلمانی به جنگ انجام ندهید منظورش چیست؟ اوساک با این موضوع ناراحت کننده است؛ زیرا او همانطور که می بیند، زندگی خود را به ما می اندازد ... به عنوان مثال، هنگامی که استعدادهای درامزشی اسکار به طور کامل مخاطب آلمانی ها را به دوران کودکی تبدیل می کنند تا اینکه خود را مرطوب کنند، می تواند شروع به فکر کردن به نویسنده می گوید که پس از جنگ آلمانی ها می خواهند فقط فراموش کرده اند در مورد آنچه رخ داده است و بازگشت به دوران کودکی خود را قبل از دست. اما پس از آن، بعد از آن، او در حال صحبت کردن با حنجره اش بود که \"خاطراتی از دست رفته\" را درمان می کرد، و گراس همیشه صدایی برای مقابله با تاریخ بود، نه اجتناب از آن. و طبیعت خارق العاده و باور نکردنی روایت اوسار این را تشویق می کند. اما همیشه آن را نوعی ارزان می کند. چنین لحظاتی از ناامیدی وحشتناک و لذت عجیب و غریب وجود دارد؛ ارزش زیبایی شناختن داستان اسکار به نظر می رسد که به یک روزنامه دجله تبدیل شده است. کلمه دارای معنی است، یک قصاب ساکت است، من بریده بریده، کتاب را باز می کنم، خواندن آنچه دوست دارم، شما نمی دانید چیزی که دوست دارید: برش های سوسیس و نقل قول از آن دسته ها و کتاب ها - و ما هیچ وقت نمی دانیم که چه کسی باید ساکت بماند، یک کلمه بگوید ... Oskar یک خلق فوق العاده است - وحشت زده و بیهوده به عنوان یک نابغه - به راحتی یکی از جذاب ترین انسان متوجه در یک صفحه ملاقات کرد. شما او را دوست ندارید و شاید شما برای آنچه اتفاق می افتد به او احتیاج ندارد. اما شما می خواهید او را بشناسید؛ زیرا او نیز بخش وحشتناکی است؛ و آن بخشی که می تواند به شدت مورد ترس و وحشتی قرار گیرد تا زندگی کند. این روزها چندین فرصت برای یک رویاپرداز وجود دارد که بیدار شده است. هنگامی که شما سعی می کنید و با کسی که هنوز خواندن آن را داشته اید، بحث می کنید، مانند من، البته، و شما را ترک کرد با طرح نقاط و â € ~ چه اتفاقی بعدا اتفاق می افتد، و غیره، کسی به شما نگاه کنید و فقط می گویند چیزی شبیه، چه فاک شما خواندن؟ و سپس شما در مورد آنچه که شما فقط گفت و فکر می کنم، و شما فکر می کنید، آره، که هیچ معنایی در همه. اما هنگامی که شما در کتاب هستید، حساس است، اوسک را حس می کند، حتی اگر شما می دانید مرد دروغ می گوید یا توهم می کند یا خواب می بیند و یا فقط با درد که از آن گذشت، و پیچیده فقط \"اصلا\" نیست (و گاهی اوقات او بعدا در موردش تمیز می شود ... اما بعدا شما تعجب می کنید: آه، واقعا الان؟) ... هنوز هم منطقی بود. مانند منطق رویایی در صفحه. من فکر نمیکنم چیزی در این رابطه قابل مقایسه باشد. این کتاب یک شاهکار است (من قبلا این را گفتم؟). اوكار اولین بار هنرمند درام كردن گذشته را به عنوان مسكن آموخت. این نسخه همچنین دارای 13 صفحه مترجم پسزمینه توسط برون میچل (و من عاشقانه نظرات مترجمین) که کاملا شگفت انگیز است. به عنوان مثال، به نظر می رسد که Die Blechtrommel برای آلمانی ها دشوار است و تا زمانی که ترجمه ی انگلیسی Ralph Manheim که در سراسر جهان و حتی در آلمان انجام شد، تا آن زمان ندیده بود. و زمانی که ناشران برای 50 سالگی ترجمه های جدیدی را چاپ کردند، هفت مترجم مختلف با گراس به همه مکان های این کتاب از نرماندی به دانزیک (در حال حاضر گدانسک) سفر کرد و دسترسی روزانه به او را برای پرسش و پاسخ در اینجا برخی از شکستهای بسیار خاصی از بعضی انتقادهای مهم و نحوه برخورد Mitchell از Manheim و غیره متفاوت است، بنابراین اگر شما به نحوه کار ترجمه (و کار نمی کند) مانند خودتان، شما واقعا باید این نسخه را بدست آورید. با این حال، مرگ هنوز بسیاری از مردم را به خطر می اندازد و بسیاری از قلب مادر برای شکستن ...
مشاهده لینک اصلی
قسم می خورم که این درام را در لحظات عجیب بازی می کنم. به خصوص هر بار که سعی کردم این بررسی را بنویسم. من فکر می کنم این هشدار من برای پرداختن به یک کتاب عالی بود. این همیشه من را شگفت زده می کند که چگونه برخی از نویسندگان می توانند برخی از حرکات تاریک زندگی شخصیت را بگیرند و با طنز رفتار کنند که از جدی بودن موضوع منحرف نمی شود. من می خواستم اوسکار را در زانوی تقریبا همانطور که می خواستم او را متقاعد کنم. چه شخصیت ترسناکی، اما من معتقد هستم که او بسیار محصول زمان و محیط اوست. آیا من اشاره کردم او این را از بخش روحی دیکته می کند؟ من قطعا او را با برخی از بهترین ضد قهرمان رتبه بندی می کنم. Unique، عجیب، مزاحم و گاهی اوقات دلخراش این کار است که ارزش تلاش برای خواندن. این تمثیل ضخیم است اما هرگز به نظر نمی رسد بیش از حد آشکار است. من فکر می کنم ترجمه و پس از کلمه Mitchells نیز در نسخه من خواندن کمک کرده است، زیرا من نمی دانم اگر من به اندازه کافی از عامیانه و اصطلاحات عبارت استفاده شده در غیر این صورت را درک کنید.
مشاهده لینک اصلی
توصیف این کتاب نقاط ضعف سخت است، بنابراین با شروع مجدد شروع می شود. این کتاب موقعیت های همپوشانی، حتی گذشته از آخرین صفحه آن، را بازتاب می دهد. مردم، مکان ها و چیزهایی که همه دارند، اکو را دارند. یک اثر واقع گرایی جادویی در مورد یک کوتوله ضعیف نباید به من تجاوز کند. توصیف کتاب به عنوان \"شگفت انگیز\" یا \"شاد بودن\" عجیب و غریب است، زیرا هیچ چیز در مورد جنگ خنده دار نیست. آلمانی ها هم خنده دار نیستند. اما به هر حال کتاب را بخوانم. چمن با شوخ طبعی و گاهی اوقات خشنی می نویسد، اما صفت هایی که توصیف قلم درام به عنوان @ خنده دار @، کمی نامعلوم است. روایت ما را از موقعیت های دهه بیست تا پنجم می گذراند و شرایط ما را از افراد به افراد منتقل می کند. در نهایت، نویسنده پانورامایی پیچیدگی های انسانی را به وجود آورد، به ما نشان می دهد که تفاوت های ظریف بین مردم و یا حتی در یک فرد خاص وجود دارد. هر کدام از اولین جمله های جذاب، مانند آنچه در ادامه می آید، را دوست دارد. تلاش آلمان برای دقت، داستان سرایی فوق العاده را به ارمغان می آورد. قطعه حرکت با زمان اندازه گیری و جزئیات تشکیل شده است. فصل ها و پاراگراف ها از کل به نظر می رسد مانند کره های خوش طعم، و خوانندگان می توانند خود را در vignettes از دست بدهند. ارائه حیوانات علف های هرز به طور مساوی: مسمی که می توانید تصور کنید که خودتان ایستاده اید؛ بسته ای از پودر fizz شما می توانید احساس خود را نگه دارید؛ یک اتاق می توانید ببینید که خودتان ایستاده اید. حتی یک مهمان نواز شما می توانید بخشی از خودتان را تصور کنید. به علاوه وضعیت، چهره انسان جنبه های بسیاری در شخصیت ها را نشان می دهد، هر کدام از جنبه های تجربه را به نمایش می گذارد. یک شخصیت، ژان آبی رنگ، آسیب پذیری انسان را شکل می دهد. یکی دیگر، لئو، نشان دهنده شکنندگی هویت است - او حتی ممکن نیست واقعی باشد، یا او ممکن است بخشی از شخصیت اصلی، اسکار باشد. با این حال شخصیت دیگر، لوسی، ممکن است یکی از وحشتناکترین داستانهای داستان باشد، دقیقا به این دلیل که ما در زندگی واقعی زندگی میکنیم، خودمان را با دختران سیاه و سفید مثلثی، روباه و چشمهایش، که نیتهای نامطمئن دارند، مشاهده میکنیم. لحن مشابه رمان دیگری نیست. یک موجود زنده، جریان های تاریخی را از نیروهای انتزاعی به میلیون ها انسان منتقل می کند که شخصیت هایشان در حقیقت حرکت می کنند. درام قلع کسانی را که در صفحات خود ظاهر می شوند، بیان می کند نه نیروهایی که زیر آن زندگی می کنند. کتاب به عنوان یک کل نیز تن خود را نیز نشان می دهد، یک احساس همیشه در حال حاضر در زندگی خلاء است. این خلاء آنتاگونیست است که شخصیت اصلی باید به نحوی شکست بخورد. در حال حاضر درام شروع به معنی می کند. افرادی که به دنبال راهی برای خروج از خلاء هستند، باعث می شوند که انعکاس یابد. این انعکاس ها در اندیشه های آنها - افکار ماست. خوشحال میشویم که نویسنده نتواند افکار را به کلمات تبدیل کند - نمی توان انجام داد. اما اگر کلمات نتوانند فاجعه ای مانند جنگ جهانی دوم را توصیف کنند، عنصر جادویی به ما اجازه می دهد که مسیر خود را در امتداد این فاجعه احساس کنیم. و واقع گرایی کتاب، ما را قادر می سازد تا یک آینده نامشخص از یک گذشته غیر قابل تصور ایجاد کنیم.
مشاهده لینک اصلی
گونتر گراس تنها برنده جایزه نوبل است که قادر به صحبت کردن با زبان عامیانه اسلاوکی است که هنوز در منطقه دنیزگی سخن گفته است. شايد درك كردن زباني كه به دنياي اسطوره و سحر و جادويي تعلق داشت، اما نه به قرن خود، گراس تصميم گرفت كه تجارب خود را به داستان پديده قرن بيستم تبديل كند. قهرمان Little Oscar پسري است كه در شهر آزاد دنزيگ متولد شده است ، ایالتی که توسط پیمان 1919 پاریس ایجاد شد و در سپتامبر 1939 توسط آلمانیها توسط آلمانیها انجام شد. Little Oscar در یک خانواده آلمانی با بستگان در اردوگاههای کازوب و لهستان رشد می کند. آلمانی ها به عنوان مشاعره های پر سر و صدا و ماتریالیستی نشان داده شده اند، در حالی که لهستانی ها به عنوان یوکال ها کم رنگ شده اند. دو گروه در هماهنگی منطقی خوب زندگی می کنند که هر دو دارای عشق به الکل، دودی دودی و زنا غیرقانونی هستند. تهاجم آلمانی باعث می شود لهستانی ها را از شهر خارج کند. به نوبه خود روسها وارد و آلمانی ها را اخراج می کنند که همه آنها در شرایط نسبتا آرام ارائه می دهند. تجاوز به مادربزرگ کوچکی اوسکار توسط گروهی از سربازان روسی با نابودی توصیف شده است و نابودی 1،000،000 OstDeutsch که در سال 1945 اتفاق افتاد، هرگز در رمان ذکر نشده است. چمن ترجیح می دهد خواننده خود را نسخه آفتابی تاریخ. او قهرمان کمی Oscar با این حال آسیب دیده است. اول او متوقف رشد می کند و همچنان کوتوله ای به زندگی بزرگسالان می زند. هنگامی که در آلمان زندگی می کند، رشد خود را ادامه می دهد اما نمی تواند با جمهوری فدرال جدید سازگار شود. او به یک پناهنده محدود می شود، جایی که او خاطرات خود را برای ما می نویسد و می خواند. در حالی که داستان ممکن است عجیب و غریب به نظر برسد، در گراس رندیج موفق به نظر می رسد. جریان دائمی طنز خام آلمانی و بومیوم اروپایی وجود دارد. چمن بیش از همه خوب است طبیعت. لهستانی ها او را به عنوان یکی از خودشان ادعا می کردند و دلشان هر زمانی که لهستانی را در عموم صحبت می کرد، خوشحال بود که نمی توان آنها را مورد انتقاد قرار داد. چمن یک نویسنده شگفت انگیز است که به شدت به جای جایزه نوبل خود اهمیت می دهد. آن را بخوانید وقتی میخواهید سرگرم کننده ای نجیبانه باشید.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب طبل حلبی
خرید کتاب طبل حلبی
جستجوی کتاب طبل حلبی در گودریدز
.از دید محتویی کتاب را میشود از چندین لایه و چندین زاویه برر سی کرد
١-لایه داستانی :
اسکار کودکی که با رشد کامل عقلی به دنیا می آید , در ٣ سالگی برای مقابله با آینده از نظر او خسته کننده و مسخره ی که والدینش برایش تدارک دیده اند ,تصمیم میگیرد رشد جسمی خودش را متوقف کند. و بعد ازآن تبدیل به کوتوله عقب افتاده ولی در حقیقت روشنبینی میشود که همه چیز را میبیند و میفهمد .در این مرحله تنها راه ارتباطی او با جهان پیرامونش نواختن طبل است.
او در پناه این کوتولگی ظاهری ,به همه جا سر میکشد ,همه چیز را میشنود و میبیند .طبل های حلبی متعددی که اسکار در طول این زمان همیشه با خود دارد,به مثابه دوربین یک خبرنگار همه چیز را ثبت میکنند. طبل اوهم میبیند و میشنود و هم فریاد میکند و بازگو میکند و حتی اعتراض میکند.
اسکار به همراه طبل اش قدم به قدم در گناهکاری زمانه خودش همدست میشود اما در همان حال همه گناهان خود و همه اطرافیان و تاریخ زمان خودش را ثبت میکند و در آستانه ٣٠ سالگی شرح تلخ همه این گناهان زمانه را به دل@ کاغذ های بیگناه @ میسپارد تا جاودان بماند.
اسکار قهرمانی ضد قهرمان است.او در زمانه نازیها زندگی میکند, اما ویژگیهای ظاهری او
درست نقطه مقابل ایده ال نازی هست :
او زشت , ناقص وضعیف است, نیمه لهستانی است, منتقد و تمسخر گر است ,تقدسی برای هیچ چیزی قائل نیست, فردیت خودش را با استحکام حتی به قیمت تظاهر به عقب افتادگی حفظ میکند , و این در تضاد با یکسان سازی دولتی مورد علاقه نازیها است.
او به هر جور ایمان بدبین ا ست, بدبین به ایمان دولتی ,و به ایمان کلیسایی . او خودرا حقیقی تر از مسیح میداند .
او بر خلاف مدل شر یا خیر, سفید یا سیاه نازیها, شخصیتی مخلوط است ,پر است از دوگانه های متضاد: او پسر پدری نامعلوم است ,ماتزارت و برونسکی, یکی از حزب نازی, یکی از پست لهستان.او گوته و راسپوتین را دوش به دوش هم در خود حمل میکند. در غسل تعمید اش ندای شیطان و خدا را با هم میشنود,او هم گناه میکند و هم ازگناه بر می آشوبد.او با نیرویش هم تخریب میکند هم میسازد. فریادش هم شیشه میشکند هم نقش بر شیشه میتراشد,طبل او هم نوای نامفهوم و فریاد سرگشتگی است ,هم نوای شور آفرینی که آدمها را از خود بیخود میکند.
٢-طبل حلبی یک روایت داستانی از تاریخ
فرانسيس فورد کاپلا در خصوص طبل حلبي گفته است که :کتاب مربوط به قرن بيستم نيست بلکه خود قرن بيستم است
در زمینه وحاشیه کتاب ما ,زندگی روستایی, گذار از روستابه شهرنشینی ,از کشاورزی به صنعت , جنگ, رشد تکنولوژی,تولیدانبوه,مدرنیسم,توتالیتاریسم,بحران اقتصادی, ایجاد و تقابل ایدولوژیها,نازیسم,فاشیسم, سوسیا لیسم,کمونیسم,پوپولیسم و ... را میبینیم.کتاب اول مربوط به دوران رشد و پاگیری نازیسم است.کتاب دوم در جنگ میگذرد و کتاب سوم پس از جنگ است.
میبینیم که خشونت نازیسم آرام آرام و نامرئی مثل همان جریان گاز درلوله های گازآشپز خانه ها در میان شور و شوق و بیخیالی روزمره به درون خانه ها نفوذ میکند ,برخشونت و نفرت نهفته در بازیهای کودکانه سوار میشود,در میان کارت های بازی اسکات رخنه میکند ,از راه مدل های حزبی به سینه ها راه می یابد وهمه چیز را به فنا میکشد. اسکار به کلیسا پناه میبرد ,طبل اش را به گردن مسیح می اندازد ,و از او معجزه ی میخواهد ,اما مسیح سکوت میکند ,همچنان که کلیسا در زمانه نازی سکوت کرد.اسکار به سنگرهای جنگی سر میزند و بیداد آنجارا هم میبیند.تقریبا اغلب فراز های اصلی جنگ,ولو به اشاراتی در کتاب آماده است.
جنگ تمام میشود,مردم در فقر و بحران ما لی دست و پا میزنند,اصلاح ارزی میشود,و جان بدر بردگان ,نقش های جدیدی را بر عهده میگیرند.ببرا که زمانی برای خوشی سربازان جنگ ,نمایش میداده, بعد از جنگ هم مرد قدرتمند و ثروتمندی میشود.هنر رونق میگیرد.مردم آرام آرام به زندگی برمیگردند و تجارت و کار رونق میگیرد اما هنوز دردها و زخم های جنگ به این زودیها خوب نمیشود. شرم و گناه جنگ بر آلمان میماند , و ترس و بیم بازگشت آنهمه سیاهی و شرارت در درون همه بازماندگان,پیروز و شکست خورده ,باقی میماند.
٣- اسکار به مثابه آلمان
به نظر من اسکار میتواند نمادی از ملت آلمان باشد.و این مهمترین و زیباترین لایه کتاب است به نظر من.
قبل از جنگ ,او اسکار /آلمان آرام آرام درگیر بازی و زندگی است. آرام آرام رشد میکند و آرام آرام بیمار و غیر طبیعی میشود. خود را از جریان عادی رشد باز میدارد,چون ازنقشی که دیگران برای او در جهان تدارک دیده اند را ضی نیست,و آرام آرام شرارت و بدیهایش بروز پیدا میکند.همه تحقیری که از سوی دیگرانی که کامل بودن او را درک نمیکنند, به او اهمال شده است, سر باز میکند, همه استبداد نهفته در درونش بیدار میشود .او خود را برتر میداند, از نگاهی بالا به همه نگاه میکند,مسیح و نجاتبخش جهان میداند خود را .از قدرت تخریبگر فریادش استفاده میکند تا دیگران را به زیر قدرت خود بکشند .
او مخلوطی از همه ویز گیهای نهفته در یک ملت است, هوش و حماقت , رقت و بیرحمی ,میل گاه افسا ر گسیخته و حیوانی جنسی, ترس و بی باکی,ناتوانی و قدرت ... طنز و تراژدی در سرگذشت او همچون تاریخ آلمان به هم در تنیده است. او حرف نمیزند, فریاد میکشد و طبل میزند.
او هم تخریب میکند و هم هنرمند است.نژادی مخلوط دارد ,لهستانی و پروسی,مثل رنگارنگی ملت آلمان.( دامن چند لایه مادربزرگ اسکار هم نمادی از چندین لایه بودن این نژاد است.)او کوتاه مانده است ,برخلاف ادعای نازیها قیافه اش زیباترین و نژادش یک دست ترین و برترین نیست.
اسکار مستقیم یا غیر مستقیم عامل مرگ عزیزان خود میشود,مثل همکاری خواسته وناخواسته ملت آلمان با نازیها که به از بین رفتن بسیاری جانها انجامید.
با پایان جنگ و شکست, بر بالین آخرین قربانیان خود (تدفین ماتزارت) اسکار/آلمان در همه چیز تجدید نظر میکند,طبل را به گور می اندازد . در حین گریز وعقب نشینی بیمار میشود,تب میکند و در هذیان این تب تصمیم میگیرد که دوباره رشد کند!او زبان میگشاید تا مثل سایرین حرف بزند.تب فرو مینشیند,زبان گشاده میشود , فقر و فلاکت و سرگردانی بعد از جنگ شروع میشود, اما فقط کمی به قد او اضافه میشود این رشد کامل و نرمال نیست, اسکار قوز در می آورد و کج و کوله میشود.
اسکار /آلمان پس از جنگ اگر چه دیگر کوتوله بی زبان و فریاد کش قبلی نیست, اما نرمال هم نیست, آلمان تکه تکه شده و بدقواره ای است , قوزو ظاهر کج و کوله او یادگار و نماد همه گذشته کج راهه او است.قوزی که او همیشه باید با خود حمل کند تا فراموش نکند ...
آلمان محکوم و متهم ومقصر میشود ,حتی گاهی به گزافه.قوزاسکار ,نماد کجرویهای اسکار /آلمان مثل مدل مورد توجه هنرمندان میشود, اورا در قالب هیولایی میسازند و میکشند که طبیعی نیست ودراسطوره ها آمده است. و او شرمسارو درمانده , برای بقا, بزرگنمایی زشتی هایش را و نادیده گرفتن آبی عمیق چشمانش را در آثار دیگران میبیندولی دم نمیزند .
او متهم است , در گوشه آسایشگاهی بستری/زندانی است. به ٣٠ سالگی رسیده که نماد پا گذاشتن به دوران پختگی و تعقل است.اینجا است که,با بازگوکردن و نگاه کردن به گناه های خود و دیگران, با ثبت کردن همه آنها بر کاغذهای پاک و عفیف این @ گناه عمومی@ را میپذیرد و به آن اعتراف میکند.و پس از آن است که بخشیده میشود و نوید رهایی از آسایشگاه / زندان را میگیرد.
اما اسکار /آلمان دلخوشیهای بیهوده ندارد, میداند که بیرون در جهان فردا ,درست مثل بالای آن پله های برقی در پاریس ,خبری از دامن گسترده و چند لایه مادر بزرگش که مامن آرامشی بود , نیست تا@ او و همه کسانیکه چون قابی زندگی او را در بر گرفته اند@ در خود پناه بدهد.آنجا جهان واقعی است با آشپز سیاهش .
اما او در آستانه ٣٠ سالگی انقدر بالغ شده که بتواند روبروی گذشته خودبایستد, آنرا با همه زشتیهایش ببیند و از همه شرارتهای نهفته در درون خود در قالب آشپز سیاه حرف بزند. آشپز سیاهی که هنوز هم هست, همیشه بوده است و در آینده هم هموار ه بیم آن خواهد بود.
اما اگر آشپز سیاه همیشه از پشت سرمی آمده است , پس از این, فقط به واسطه همین آگاهی و اعتراف , جلوی روی او قرار میگیرد ,یک رویایی رودررو . اسکار /آلمان حالا میخواهد ببیند , حرف بزند و به استقبال زندگی برود,حتی در سایه این آشپزسیاه ترسناک.
گراس از زبان آلمان گناه عمومی را میپذیرد و چهره آشپز سیاه را عریان میکند, به امید آنکه دیگر بچه های نسل آینده سرود آشپز سیاه را نخوانند.
تمام راه هایی را که امروزه روز پیش پا ی یک جوان ٣٠ ساله گشوده است باید آزمود و البته بهترین راه آزمودن این راهها طبل است.اینست که ترانه ای را که پیوسته برایم زنده تر و وحشت انگیزتر میشود بروی طبل می آورم و آشپز سیاه را فرا میخوانم و از او پرس و جو میکنم تا فردا صبح زود بتوانم به پرستارم برونو خبر بدهم که اسکار ٣٠ ساله بعد از این خیال دارد در سایه لو لو خورخوره ای که سیاه تر و وحشت انگیزتر میشود ,چه راهی پیش گیرد و چه جور زندگی کند.........دیگر از اسکار نپرسید که او که بود.دیگر هیچ کلمه ی برای وصف او ندارم.زیراآنکه اول پشت سرم مینشست و بعد قوزم را میبوسید ,از این به بعد به پیشبازم می آید.
آشپز سیاه بود و همیشه پشت سرم بود.
و حالا از پیش رویم به پیشبازم میاید و هنوز سیاه است
,با ارز قاچاق در بازار سیاه معامله میکرد
ولی بچه ها اگر روزی آواز بخوانند ,دیگر نمیخوانند
@بگو دده آشپز سیاه آنجا است,هست هست هست
در پایان یک کتاب سراسر شرح سیاهیها و شرارت های بشری , من در پناه شجاعت دیدن و اعتراف به گناه , بارقه امید به آینده بهتر را از زبان گراس میخوانم و به خودم میگویم :خوشا بحال آلمان که گراس و گراس ها را دارد..
مشاهده لینک اصلی
از گونتر گراس بسیار شنیده بودم. چندبار از دوستان کتابخوان، چندین بار در کتابفروشی دست دوم فروشی جلگه، در صحبت کتاب خوان های غریبه اما آشنایی که به دنبال کتابی از گونتر گراس می گشتند تا کمی «ادبیات جدی و ناب» بخوانند و من هم مانند هر کتاب خوان دیگری که وقتی پای کتاب خوب وسط باشد خود به خود اشتیاق خواندنش را دارد، دلم می خواست به پای داستان گویی گراس بنشینم.
دو کتاب از گراس از کتابخانه دانشگاه گرفته بودم. در حال کندن پوست پیاز و طبل حلبی. آن یکی که واقعا اشکم را درآورد. مدت زمان زیادی از من گرفت و خواندن صفحه به صفحه اش کندن پوست پیاز بود. با این حال ناراضی نبودم. بعد از ناخنک به چند کتاب دیگر، بالاخره طبل حلبی را برداشتم...
ساعت از دوازده شب گذشته بود. یک قسمت از سریال دکتر هاوس را دیده بودم. خیلی خوابم می آمد طوری که در وسط سریال به آن خوبی می خواستم بخوابم. طبل حلبی را برداشتم تا فقط چند صفحه ای از آن را بخوانم و خواب سریع خودم را تضمین کنم. اما جنس این کتاب از چیز دیگری بود. با آن خستگی تا صفحه های پنجاه شصت کتاب را خواندم. هر بخش که تمام می شد می گفتم فقط چند صفحه دیگر و همین طور می رفتم جلو. خواب رفتن آن شبم را یادم نیست.
طبل حلبی را با اشتیاق می خواندم و هربار که از تعداد صفحات پیش رویم کم می شد ناراحت می شدم. گاه بعضی روزها نمی خواندم تا دیرتر تمام شود و هفته پیش که به سی صفحه پایانی کتاب رسیدم دست از خواندن کشیدم. دیروز بالاخره کتاب را تمام کردم و فعلا با اسکار طبل زن خداحافظی.
طبل حلبی کتابی عجیب و بسیار هوشمندانه است. هر پنجاه شصت صفحه یک بار اتفاقی می افتد که انرژی تازه ای به داستان می دهد و در عین حال تا صفحه های آخر حوادث و صفحه های اولیه نیز به نوعی یادآوری می شوند.
شخصیت اصلی کتاب نیز بسیار عجیب است و مسلما به یکی از شخصیت های فراموش نشدنی شما تبدیل می شود.
یک چیز دیگر، و اینکه ترجمه نیز چیزی در حد شاهکار است.
مشاهده لینک اصلی
\"قلع درام\" یکی از اولین طرفداران آنچه که بسیاری از خوانندگان از \"واقع گرایی مگسی\" میپرسند، جایی است که اتفاقات جادویی یا خارقالعاده در یک دنیای عمیق واقع بینانه رخ می دهد. اصطلاح، با این حال، چیزی از نامزدی است. چیزی بیش از واقعیت جادویی نیست، از انعکاس خیره کننده نور خورشید از یک پنجره پنجره اتومبیل، از هزاران رنگ که در یک ابر ساده، صورتی، سفید، آبی یا عمیق قرمز وجود دارد. واقعیت این است که لغزنده ترین مفاهیم، غالبا غریبه تر از آن چیزی است که مردم فکر می کنند، افرادی که از طریق زندگی از خواب بیدار می شوند، ناآگاه هستند که زمین که در آن راه می رود، از طریق فضا در یک هزار مایل در ساعت نفوذ می کند. ادبیات، در قالب خالص ترین آن، باید زندگی جادویی و جهان را کشف و جشن بگیرد. «قلع درام» در بهترین حالت قادر به رسیدن به این هدف است، هر چند کمبود های آن، به ویژه در انتهای کتاب، درخشش سبک روایت جلا و روحیه شگفت انگیزی از شخصیت ها را در بر می گیرد. یک پسر متولد شده با تمام دانشکده های خود دست نخورده است. او تصمیم می گیرد که در سن سه سالگی رشد کند. او می تواند با استفاده از صدای شفاف شیشه اش را بشکند، او را با طبل او بینش می کند و یک باند هودلوم های جوان را انتخاب می کند تا او را به عنوان مسیح خود انتخاب کند. او در همه زمان ها با یک درام قلع همراهی می کند؛ اجازه دهید خواننده اجتماعی و سیاسی فکر می کند که درام را به عنوان نماد نازیسم یا فاشیسم تفسیر می کند؛ برای من، درام نشان دهنده تعجب از وجود اسکار است؛ درام های او شخصیت های مختلف خود را نشان می دهد؛ تاریکی مردی که به دنبال (و موفق شد) پدران واقعی و پدر و مادریش را به قتل رساند و به عنوان یک مرد و بیگناه به عنوان یک مرد که عمدا خود را برای قتل به قتل رساند، مرتکب نشد، به طوری که یک دوست می تواند او را بگیرد نام در روزنامه چمن وقتی شخصیت های شخصیت خود را توصیف می کند، نویسنده ای باشکوه و حساس است. درست همانطور که آلفرد مزارات قادر است شعر درونی خود را از طریق سوپ بیان کند، بنابراین گراس می تواند ماهیت هر شخصیت را از طریق ویژگی های فیزیکی خود کشف کند؛ ابتدا او هیچ چیز را تنها دو عنصر بی رنگ آشکارا پر از انعکاس ها و بازتاب ها مشاهده نکرد، همه چیز در کوتاه مدت انتظار میرود که چشمان پر شود، و پس از آن مجبور شد اعتراف کند که بازتاب در چشمان من بهتر یا بدتر از آنچه در هر گودال کلاس اول دیده می شود، فراخوانی تمام خواسته های خود را فرا گرفته، حافظه خود را متمرکز کرده و خود را مجبور کرده است مدار خود را برای پیدا کردن خاکستری مادرم، اما به همان شکل چشمان که به مدت چند سال منعکس شده احساسات اعم از خیرخواهی به اشتیاق به نفع او. \"Coalescment چشم های اسکار از آبی عمیق، حساس و هنرمند، پدرش (ناشناخته)، با درخشش درونی لچریوزهای درخشان، جان برنسکی، که نورش توسط یک گلوله نازی خاموش شده بود، به خاکستری غمگین و مودبانه چشم مادرش منعکس شده بود. شخصیت گربه ها با غریبه بودن دنیای پیرامون آنها، از مارکوس، اسباب بازی یهودیان، که در آن زندگی می کردند، تحت تاثیر شوهرش، آلفرد و عاشق Jan بود، صاحب مغازه، به لوا شجرگر و یا Faustian Bebra سربرگ الهی، آرایشی عالی از شخصیت های گراز، در مقایسه با ظهور نازیسم که در طول رمان، ناسیونالیسم و وسواس های آن با لباس و راهپیمایی ها اتفاق می افتد، ایستادگی می کنند، ایجاد یک نژاد مردم یونانی که به سمت عدالت جمعی خود راه می یابند، از نازیسم با آرزوی خلاص شدن از جهان هنر و فردیت است و منجر به مرگ مارکوس شد، که هنگام مرگ او تمام اسباب بازی های دنیا را با او به ارمغان آورد. \"قلع درام\" این شخصیت ها را جشن می گیرد، اما نه به لحاظ احساسی و نه حتی \"واقعیت\"، در عوض به نظر می رسد که چگونه زندگی و سرنوشت خود را در ناحیه چرخش نازی از ماشین نازی گرفتار شد. راوی ، اوسر، در شعر او بیشتر به توصیف زنان مختلف او را دوست دارد یا در عشق در طول رمان؛ از Roswitha با دارچین او، بوی کریسمس به wafts وانیل که از ماریا، که عقل او اسکار هرگز قادر به واقعا تعیین نمی کند، بوی یکی از عبارات شعری ترین در کتاب توصیف اولیه خود را از ماریا، \"ماریا زیبا\" است؟ او چهره ای دور و تازه شسته شده بود و چشم هایش خاکستری با چشمان خاکستری شبیه شلاق های کوتاه اما ممتدش را داشت و درختان تاریک و تاریک که بیش از بینی به هم خورده بودند سرد بود اما سرد نبود. گونه های پر از آب \"هنگامی که بسیار سرد بود، پوست آنها بیش از حد شدید و آبی رنگ بود و به شدت ترک خورده بود - به هواپیماها که چهره او ساخته شده بود یک تعادل آرامش بخش بود که به ندرت توسط بینی کوچک، اما نه زیبا و کمیک خود را مختل هر چند کوچک به شکل بسیار خوبی بود. پیشانی او کوچک و دور بود، بسیار زود با چاقوهای عمودی فکری به سمت وسط مشخص شد. از معابد، قهوهای مایل به زرد، موهای کمی فرفری که هنوز درخشش تنه های مرطوب وجود دارد، به شدت روی سر گرد کوچکش، که مانند مادر Truczinskiâ € ™ ثانیه، نشانه کمی از یک گوشه نشین، نشان می دهد. هنگامی که ماریا لباس سفید خود را گذاشت و جای او را گرفت ...
مشاهده لینک اصلی
تخصیص داده شد: یک زندانی در یک موسسه ذهنی ... اسکار، راوی \"Drum Tin\" (به غیر از چند صفحه کوتاه ...) داستان خود را با پذیرش مستقیم شروع می کند و با احساس فوری از آشنایی با ما، به نظر می رسد که او برای مدتی شناخته شده است، و قبل از صحبت کردن، به عنوان اگر ما به این گفتگو اواسط نزدیک، تقریبا در میان جمله است. ما هیچ چیز دیگری را نمی دانیم، حتی نامی نداریم، اما ما می دانیم که سخنرانی زندانی یک نهاد روانشناختی است، و ما می دانیم که ما با او آشنا هستیم. گراس کنار مجسمه Oscar در دانزيگ / گدانسک ...... و بعدا به نصب اضافه می شود. درخشان این کتاب بخشی از طریق ترکیب آن عجیب و آشنا است. بخشی و صمیمی اسکار بازتاب زندگی خود و حتی پیش از ازدواج و پایان کتاب است، ما یاد می گیریم که او چه کرده است. ما با مادربزرگ قبل از قرن بیستم شروع کردیم و در آلمان بعد از جنگ به پایان رسیدیم، بعضی اوقات قبل از این که گراس این رمان را در سال 1959 نوشت. اما اعتبار اسکار به عنوان راوی، حتی از اولین پذیرش بالا، همیشه در سؤال: او به طور مرتب سوالاتی را مطرح می کند، لحظاتی را اصلاح می کند، آنها را متفاوت می کند ... و سورئالیسم اغلب در این بازتاب ها وارد می شود. چمن دارای یک راه است که آن را به نظر نمی رسد بسیار عجیب و غریب، اما هنوز هم باور نکردنی در همان زمان، تقریبا به نظر می رسد که خواننده نیز در موسسه ذهنی است. من، خشمگین: â € ~ زباله های الگورگریک! â € ™ برای یک نویسنده آلمانی که دوازده ساله بود وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد و در دنزیک متولد شد (جایی که، به نوعی جنگ آغاز شد) سخت است که این کار را به صورت تلخی به عنوان پاسخ آلمانی به جنگ انجام ندهید منظورش چیست؟ اوساک با این موضوع ناراحت کننده است؛ زیرا او همانطور که می بیند، زندگی خود را به ما می اندازد ... به عنوان مثال، هنگامی که استعدادهای درامزشی اسکار به طور کامل مخاطب آلمانی ها را به دوران کودکی تبدیل می کنند تا اینکه خود را مرطوب کنند، می تواند شروع به فکر کردن به نویسنده می گوید که پس از جنگ آلمانی ها می خواهند فقط فراموش کرده اند در مورد آنچه رخ داده است و بازگشت به دوران کودکی خود را قبل از دست. اما پس از آن، بعد از آن، او در حال صحبت کردن با حنجره اش بود که \"خاطراتی از دست رفته\" را درمان می کرد، و گراس همیشه صدایی برای مقابله با تاریخ بود، نه اجتناب از آن. و طبیعت خارق العاده و باور نکردنی روایت اوسار این را تشویق می کند. اما همیشه آن را نوعی ارزان می کند. چنین لحظاتی از ناامیدی وحشتناک و لذت عجیب و غریب وجود دارد؛ ارزش زیبایی شناختن داستان اسکار به نظر می رسد که به یک روزنامه دجله تبدیل شده است. کلمه دارای معنی است، یک قصاب ساکت است، من بریده بریده، کتاب را باز می کنم، خواندن آنچه دوست دارم، شما نمی دانید چیزی که دوست دارید: برش های سوسیس و نقل قول از آن دسته ها و کتاب ها - و ما هیچ وقت نمی دانیم که چه کسی باید ساکت بماند، یک کلمه بگوید ... Oskar یک خلق فوق العاده است - وحشت زده و بیهوده به عنوان یک نابغه - به راحتی یکی از جذاب ترین انسان متوجه در یک صفحه ملاقات کرد. شما او را دوست ندارید و شاید شما برای آنچه اتفاق می افتد به او احتیاج ندارد. اما شما می خواهید او را بشناسید؛ زیرا او نیز بخش وحشتناکی است؛ و آن بخشی که می تواند به شدت مورد ترس و وحشتی قرار گیرد تا زندگی کند. این روزها چندین فرصت برای یک رویاپرداز وجود دارد که بیدار شده است. هنگامی که شما سعی می کنید و با کسی که هنوز خواندن آن را داشته اید، بحث می کنید، مانند من، البته، و شما را ترک کرد با طرح نقاط و â € ~ چه اتفاقی بعدا اتفاق می افتد، و غیره، کسی به شما نگاه کنید و فقط می گویند چیزی شبیه، چه فاک شما خواندن؟ و سپس شما در مورد آنچه که شما فقط گفت و فکر می کنم، و شما فکر می کنید، آره، که هیچ معنایی در همه. اما هنگامی که شما در کتاب هستید، حساس است، اوسک را حس می کند، حتی اگر شما می دانید مرد دروغ می گوید یا توهم می کند یا خواب می بیند و یا فقط با درد که از آن گذشت، و پیچیده فقط \"اصلا\" نیست (و گاهی اوقات او بعدا در موردش تمیز می شود ... اما بعدا شما تعجب می کنید: آه، واقعا الان؟) ... هنوز هم منطقی بود. مانند منطق رویایی در صفحه. من فکر نمیکنم چیزی در این رابطه قابل مقایسه باشد. این کتاب یک شاهکار است (من قبلا این را گفتم؟). اوكار اولین بار هنرمند درام كردن گذشته را به عنوان مسكن آموخت. این نسخه همچنین دارای 13 صفحه مترجم پسزمینه توسط برون میچل (و من عاشقانه نظرات مترجمین) که کاملا شگفت انگیز است. به عنوان مثال، به نظر می رسد که Die Blechtrommel برای آلمانی ها دشوار است و تا زمانی که ترجمه ی انگلیسی Ralph Manheim که در سراسر جهان و حتی در آلمان انجام شد، تا آن زمان ندیده بود. و زمانی که ناشران برای 50 سالگی ترجمه های جدیدی را چاپ کردند، هفت مترجم مختلف با گراس به همه مکان های این کتاب از نرماندی به دانزیک (در حال حاضر گدانسک) سفر کرد و دسترسی روزانه به او را برای پرسش و پاسخ در اینجا برخی از شکستهای بسیار خاصی از بعضی انتقادهای مهم و نحوه برخورد Mitchell از Manheim و غیره متفاوت است، بنابراین اگر شما به نحوه کار ترجمه (و کار نمی کند) مانند خودتان، شما واقعا باید این نسخه را بدست آورید. با این حال، مرگ هنوز بسیاری از مردم را به خطر می اندازد و بسیاری از قلب مادر برای شکستن ...
مشاهده لینک اصلی
قسم می خورم که این درام را در لحظات عجیب بازی می کنم. به خصوص هر بار که سعی کردم این بررسی را بنویسم. من فکر می کنم این هشدار من برای پرداختن به یک کتاب عالی بود. این همیشه من را شگفت زده می کند که چگونه برخی از نویسندگان می توانند برخی از حرکات تاریک زندگی شخصیت را بگیرند و با طنز رفتار کنند که از جدی بودن موضوع منحرف نمی شود. من می خواستم اوسکار را در زانوی تقریبا همانطور که می خواستم او را متقاعد کنم. چه شخصیت ترسناکی، اما من معتقد هستم که او بسیار محصول زمان و محیط اوست. آیا من اشاره کردم او این را از بخش روحی دیکته می کند؟ من قطعا او را با برخی از بهترین ضد قهرمان رتبه بندی می کنم. Unique، عجیب، مزاحم و گاهی اوقات دلخراش این کار است که ارزش تلاش برای خواندن. این تمثیل ضخیم است اما هرگز به نظر نمی رسد بیش از حد آشکار است. من فکر می کنم ترجمه و پس از کلمه Mitchells نیز در نسخه من خواندن کمک کرده است، زیرا من نمی دانم اگر من به اندازه کافی از عامیانه و اصطلاحات عبارت استفاده شده در غیر این صورت را درک کنید.
مشاهده لینک اصلی
توصیف این کتاب نقاط ضعف سخت است، بنابراین با شروع مجدد شروع می شود. این کتاب موقعیت های همپوشانی، حتی گذشته از آخرین صفحه آن، را بازتاب می دهد. مردم، مکان ها و چیزهایی که همه دارند، اکو را دارند. یک اثر واقع گرایی جادویی در مورد یک کوتوله ضعیف نباید به من تجاوز کند. توصیف کتاب به عنوان \"شگفت انگیز\" یا \"شاد بودن\" عجیب و غریب است، زیرا هیچ چیز در مورد جنگ خنده دار نیست. آلمانی ها هم خنده دار نیستند. اما به هر حال کتاب را بخوانم. چمن با شوخ طبعی و گاهی اوقات خشنی می نویسد، اما صفت هایی که توصیف قلم درام به عنوان @ خنده دار @، کمی نامعلوم است. روایت ما را از موقعیت های دهه بیست تا پنجم می گذراند و شرایط ما را از افراد به افراد منتقل می کند. در نهایت، نویسنده پانورامایی پیچیدگی های انسانی را به وجود آورد، به ما نشان می دهد که تفاوت های ظریف بین مردم و یا حتی در یک فرد خاص وجود دارد. هر کدام از اولین جمله های جذاب، مانند آنچه در ادامه می آید، را دوست دارد. تلاش آلمان برای دقت، داستان سرایی فوق العاده را به ارمغان می آورد. قطعه حرکت با زمان اندازه گیری و جزئیات تشکیل شده است. فصل ها و پاراگراف ها از کل به نظر می رسد مانند کره های خوش طعم، و خوانندگان می توانند خود را در vignettes از دست بدهند. ارائه حیوانات علف های هرز به طور مساوی: مسمی که می توانید تصور کنید که خودتان ایستاده اید؛ بسته ای از پودر fizz شما می توانید احساس خود را نگه دارید؛ یک اتاق می توانید ببینید که خودتان ایستاده اید. حتی یک مهمان نواز شما می توانید بخشی از خودتان را تصور کنید. به علاوه وضعیت، چهره انسان جنبه های بسیاری در شخصیت ها را نشان می دهد، هر کدام از جنبه های تجربه را به نمایش می گذارد. یک شخصیت، ژان آبی رنگ، آسیب پذیری انسان را شکل می دهد. یکی دیگر، لئو، نشان دهنده شکنندگی هویت است - او حتی ممکن نیست واقعی باشد، یا او ممکن است بخشی از شخصیت اصلی، اسکار باشد. با این حال شخصیت دیگر، لوسی، ممکن است یکی از وحشتناکترین داستانهای داستان باشد، دقیقا به این دلیل که ما در زندگی واقعی زندگی میکنیم، خودمان را با دختران سیاه و سفید مثلثی، روباه و چشمهایش، که نیتهای نامطمئن دارند، مشاهده میکنیم. لحن مشابه رمان دیگری نیست. یک موجود زنده، جریان های تاریخی را از نیروهای انتزاعی به میلیون ها انسان منتقل می کند که شخصیت هایشان در حقیقت حرکت می کنند. درام قلع کسانی را که در صفحات خود ظاهر می شوند، بیان می کند نه نیروهایی که زیر آن زندگی می کنند. کتاب به عنوان یک کل نیز تن خود را نیز نشان می دهد، یک احساس همیشه در حال حاضر در زندگی خلاء است. این خلاء آنتاگونیست است که شخصیت اصلی باید به نحوی شکست بخورد. در حال حاضر درام شروع به معنی می کند. افرادی که به دنبال راهی برای خروج از خلاء هستند، باعث می شوند که انعکاس یابد. این انعکاس ها در اندیشه های آنها - افکار ماست. خوشحال میشویم که نویسنده نتواند افکار را به کلمات تبدیل کند - نمی توان انجام داد. اما اگر کلمات نتوانند فاجعه ای مانند جنگ جهانی دوم را توصیف کنند، عنصر جادویی به ما اجازه می دهد که مسیر خود را در امتداد این فاجعه احساس کنیم. و واقع گرایی کتاب، ما را قادر می سازد تا یک آینده نامشخص از یک گذشته غیر قابل تصور ایجاد کنیم.
مشاهده لینک اصلی
گونتر گراس تنها برنده جایزه نوبل است که قادر به صحبت کردن با زبان عامیانه اسلاوکی است که هنوز در منطقه دنیزگی سخن گفته است. شايد درك كردن زباني كه به دنياي اسطوره و سحر و جادويي تعلق داشت، اما نه به قرن خود، گراس تصميم گرفت كه تجارب خود را به داستان پديده قرن بيستم تبديل كند. قهرمان Little Oscar پسري است كه در شهر آزاد دنزيگ متولد شده است ، ایالتی که توسط پیمان 1919 پاریس ایجاد شد و در سپتامبر 1939 توسط آلمانیها توسط آلمانیها انجام شد. Little Oscar در یک خانواده آلمانی با بستگان در اردوگاههای کازوب و لهستان رشد می کند. آلمانی ها به عنوان مشاعره های پر سر و صدا و ماتریالیستی نشان داده شده اند، در حالی که لهستانی ها به عنوان یوکال ها کم رنگ شده اند. دو گروه در هماهنگی منطقی خوب زندگی می کنند که هر دو دارای عشق به الکل، دودی دودی و زنا غیرقانونی هستند. تهاجم آلمانی باعث می شود لهستانی ها را از شهر خارج کند. به نوبه خود روسها وارد و آلمانی ها را اخراج می کنند که همه آنها در شرایط نسبتا آرام ارائه می دهند. تجاوز به مادربزرگ کوچکی اوسکار توسط گروهی از سربازان روسی با نابودی توصیف شده است و نابودی 1،000،000 OstDeutsch که در سال 1945 اتفاق افتاد، هرگز در رمان ذکر نشده است. چمن ترجیح می دهد خواننده خود را نسخه آفتابی تاریخ. او قهرمان کمی Oscar با این حال آسیب دیده است. اول او متوقف رشد می کند و همچنان کوتوله ای به زندگی بزرگسالان می زند. هنگامی که در آلمان زندگی می کند، رشد خود را ادامه می دهد اما نمی تواند با جمهوری فدرال جدید سازگار شود. او به یک پناهنده محدود می شود، جایی که او خاطرات خود را برای ما می نویسد و می خواند. در حالی که داستان ممکن است عجیب و غریب به نظر برسد، در گراس رندیج موفق به نظر می رسد. جریان دائمی طنز خام آلمانی و بومیوم اروپایی وجود دارد. چمن بیش از همه خوب است طبیعت. لهستانی ها او را به عنوان یکی از خودشان ادعا می کردند و دلشان هر زمانی که لهستانی را در عموم صحبت می کرد، خوشحال بود که نمی توان آنها را مورد انتقاد قرار داد. چمن یک نویسنده شگفت انگیز است که به شدت به جای جایزه نوبل خود اهمیت می دهد. آن را بخوانید وقتی میخواهید سرگرم کننده ای نجیبانه باشید.
مشاهده لینک اصلی